یکى از خصوصیات حضرت
على علیه السلام این بود که بیت المال را به طور مساوى
میان مردم تقسیم مى کرد و بین مسلمانان تبعیض قایل نمى شد؛ این امر باعث
شده بود، برخى از طرفداران تبعیض و انحصار طلب ها به معاویه بپیوندند.
عده اى از دوستان على علیه السلام به حضور حضرت رسیدند و گفتند:
- چنانچه افراد سیاس و انحصار طلبها را با پول راضى کنى ، براى پیشرفت
امور
شایسته تر است . امام على علیه السلام از این پیشنهاد خشمگین شد و فرمود:
- آیا نظرتان این است به کسانى که تحت حکومت من هستند ظلم کنم و حق آنان
را
به دیگران بدهم و با تضیع حقوق آنان یارانى دور خود جمع نمایم ؟ به خدا
سوگند! تا دنیا وجود دارد و تا آفتاب مى تابد و ستارگان در آسمان مى
درخشند، این کار را نخواهم کرد. اگر مال ، از آن خودم بود آن را به طور
مساوى تقسیم مى کردم ، چه رسد به اینکه مال ، مال خداست .
سپس فرمود:
- اى مردم ! کسى که کار نیک را در جاى نادرست انجام داد، چند روزى نزد
افراد نااهل و تاریک دل مورد ستایش قرار مى گیرد و در دل ایشان محبت و
دوستى مى آفریند؛ ولى اگر روزى حادثه بدى براى وى پیش بیاید و به
یاریشان
نیازمند شود، آنان بدترین و سرزنش کننده ترین دوستان خواهند شد.
بحارالانوار جلد 41 صفحه 108 و 111
رسول خدا صلى الله
علیه و آله در حالى که نشسته بودند، ناگهان لبخندى بر لبانشان نقش بست ،
به
طورى که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود:
- دو نفر از امت من مى آیند و در پیشگاه پروردگار قرار مى گیرند؛ یکى از
آنان مى گوید:
خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال مى فرماید: حق برادرت را بده !
عرض مى کند:
خدایا! از اعمال نیک من چیزى نمانده متاعى دنیوى هم که ندارم . آنگاه
صاحب
حق مى گوید:
پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن !
پس از آن اشک از چشمان پیامبر صلى الله علیه و آله سرازیر شد و فرمود:
آن روز، روزى است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسى حمل کند. خداوند
به آن کس که حقش را مى خواهد مى فرماید: چشمت را برگردان ، به سوى بهشت
نگاه کن ، چه مى بینى ؟ آن وقت سرش را بلند مى کند، آنچه را که موجب
شگفتى
اوست - از نعمت هاى خوب مى بیند، عرض مى کند:
پروردگارا! اینها براى کیست ؟
مى فرماید:
براى کسى است که بهایش را به من بدهد.
عرض مى کند:
چه کسى مى تواند بهایش را بپردازد؟
مى فرماید:
تو.
مى پرسد:
چگونه من مى توانم ؟
مى فرماید:
به گذشت تو از برادرت .
عرض مى کند: خدایا! از او گذشتم .
بعد از آن ، خداوند مى فرماید:
دست برادر دینى ات را بگیر و وارد بهشت شوید!
آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید!
بحارالانوار جلد 77 صفحه 182
شخصى محضر رسول خدا
صلى الله علیه و آله وارد شد و از ایشان درخواست نمود
تا به او توصیه اى بنمایند.
حضرت این گونه توصیه فرمودند:
- من به تو سفارش مى کنم براى خدا شریک قرار ندهى ، اگر چه در آتش
بسوزى
و شکنجه ببینى !
پدر و مادرت را نیز اذیت مکن و به آنان نیکى کن ، زنده باشند یا مرده .
اگر
دستور دهند که از خانواده و زندگیت دست بردارى چنین کن ! و این نشانه
ایمان
است . آنچه که اضافه دارى در اختیار برادر دینى ات بگذار!
در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش !
به مردم اهانت مکن و باران رحمتت را بر آنان ببار!
هر کدام از مسلمانان را دیدار کردى سلام برسان !
مردم را به سوى اسلام دعوت کن !
بدان که هر کارگشایى تو ثواب بنده آزاد کردن را دارد، بنده اى که از
فرزندان یعقوب است .
بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرامند. بحارالانوار
جلد 77 صفحه 136
به رسول خدا صلى
الله علیه و آله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده .
پیغمبر صلى الله علیه و آله با اصحابشان از جاى برخاسته ، حرکت کردند. با
دستور حضرت - در حالى که خود نظارت مى فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و کفن ، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حرکت
دادند.
در تشییع جنازه او، پیغمبر صلى الله علیه و آله پابرهنه و بدون عبا حرکت
مى
کرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت ، تا نزدیکى قبر سعد
رسیدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند
سنگ
و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و
خاک
بر او ریختند و در آن خللى دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند:
- من مى دانم این قبر به زودى کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست
دارد هر کارى که بنده اش انجام مى دهد محکم باشد.
در این هنگام ، مادر سعد کنار قبر آمد و گفت :
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساکت باش ! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن !
اکنون
سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده مى باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم که همراه پیغمبر صلى الله علیه و آله بودند، عرض کردند:
یا رسول الله ! کارهایى که براى سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگرى
تاکنون انجام نداده بودید: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را
تشییع
فرمودید.
رسول خدا فرمود:
ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروى کردم .
عرض کردند:
گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتید!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !
عرض کردند:
- یا رسول الله صلى الله علیه و آله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست
مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز مى
فرمایید سعد را فشار قبر گرفت ؟
حضرت فرمود:
- آرى ، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است !
بحارالانوار جلد 6 صفحه 220 و جلد 22 صفحه 107 و جلد 73 صفحه 298 با کمى
تفاوت .
امّ سلمه نقل مى
کند:
در محضر پیامبر صلى الله علیه و آله بودم . یکى از همسرانش به نام میمونه
نیز آنجا بود. در این هنگام ، ابن امّ مکتوم که نابینا بود به حضور رسول
خدا صلى الله علیه و آله آمد. پیامبر صلى الله علیه و آله به من و میمونه
فرمود:
- حجاب خود را در برابر ابن مکتوم رعایت کنید!
پرسیدم :
- اى رسول خدا! آیا او نابینا نیست ؟ بنابراین حجاب ما چه معنى دارد؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
- آیا شما نابینا هستید؟ آیا شما او را نمى بینید؟
زنان نیز باید چشمانشان را از نامحرم ببندند.
بحارالانوار جلد 104 صفحه 37
رسول خدا صلى الله
علیه و آله شبى در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب
از خواب برخاست و در گوشه تاریکى مشغول دعا و گریه زارى شد.
امّ سلمه که جاى رسول خدا صلى الله علیه و آله را در رختخوابش خالى
دید،
حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلى الله علیه و آله در
گوشه خانه ، جاى تاریکى ایستاده و دست به سوى آسمان بلند کرده اند. در
حال
گریه مى فرمود:
خدایا! آن نعمت هایى که به من مرحمت نموده اى از من نگیر!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان !
خدایا! مرا به سوى آن بدیها و مکروههایى که از آنها نجاتم داده اى
برنگردان
!
خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنى به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و
از
هر گونه آفتى نگهدار!
در این هنگام ، امّ سلمه در حالى که به شدت مى گریست به جاى خود برگشت .
پیامبر صلى الله علیه و آله که صداى گریه ایشان را شنیدند به طرف وى
رفتند
و علت گریه را جویا شدند.
امّ سلمه گفت :
- یا رسول الله ! گریه شما مرا گریان نموده است ، چرا مى گریید؟ وقتى شما
با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا مى ترسید و از خدا
مى خواهید لحظه اى حتى به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد،
پس
واى بر احوال ما!
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند:
- چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و
به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم ، در حالى که حضرت یونس علیه السلام را
خداوند لحظه اى به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمى بایست !
(حضرت یونس به رسالت مبعوث شد و در شهر نینوا به تبلیغ قوم خویش
پرداخت مردم حقیقت را از او نپذیرفتند. یونس گمان کرد وظیفه اش به پایان
رسیده ، پیش از آنکه فرمان الهى برسد، خشمگین شهرش را ترک نمود و از میان
قومش بیرون رفت همچنان راه مى پیمود تا به کنار دریا رسید و در دریا
گرفتار
شکم ماهى شد یکدفعه به خود آمد که باید صبر و تحمل مى کرد و بدون فرمان
خداوند از میان قومش بیرون نمى آمد شاید گوش شنوا و دلى حقیقت پذیرى در
میان ایشان پدید مى آمد از این جهت در میان ظلمت ها به مناجات پرداخت و
نجاتش را از خداوند منان خواست ، خداوند نیز دعاى یونس را پذیرفت و او را
نجات داد. ) بحارالانوار جلد 16
صفحه 217