انسان کامل در نهج البلاغه

حضرت‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌(ع) مصداق‌ بارز انسان‌ کامل‌ و خلیفه‌ تام‌ّالاهی‌ست‌. چنین‌ انسانی‌ به‌ همه‌ حقایق‌ جهان‌ امکان‌ ـ که‌ همان‌ مجالی‌ِ اسمای‌حسنای‌ خداوند و مظاهر صفات‌ علیای‌ اویند ـ آگاه‌ است‌ و به‌ استناد آیه‌ کریمه‌«و عَلّم‌ آدم‌ الاسماء کلّها، ثم‌ عرضهم‌ علی‌ الملائکه‌ فقال‌ اَنبئونی‌ باسماء هؤلاء ان‌ کنتم‌صادقین‌» انسان‌ کامل‌ ـ که‌ همان‌ مقام‌ رفیع‌ آدمیّت‌ تام‌ّ است‌،نه‌ شخص‌ خاص‌ّآدم‌(ع)ـ همه‌ اسمای‌ تکوینی‌ الاهی‌ را، به‌ علم‌ شهودی‌ نه‌ حصولی‌ دارد، وچنین‌ علمى‌، با یافتن‌ معلوم‌، همراه‌ است‌.

لذا، تمام‌ نام‌هایی‌ که‌ مجالی‌ِ اسمای‌حسنای‌ خداوند است‌، مشهود و محاط‌ خلیفه‌ الاهی‌ خواهند بود؛ و چنین‌وجدان‌، احاطه‌ کتاب‌ بر مکتوب‌ است‌. از این‌جهت‌، اگر هر موجودی‌ را کلمه‌، آیه‌یا سوره‌یی‌ خاص‌ بدانیم‌، انسان‌ کامل‌ که‌ کون‌ جامع‌ است‌ تمام‌ کلمات‌، آیات‌ وسُوَر جهان‌ را دارد و حقیقت‌ چنین‌ خلیفه‌اللهى‌، همان‌ کتاب‌ جامع‌ خداوندی‌ است‌.

با بررسی‌ این‌ که‌ الفاظ‌ برای‌ ارواح‌ معانی‌ وضع‌ شده‌اند نه‌ برای‌ مصادیق‌مادّی‌ آن‌ها، گرچه‌ هنگام‌ وضع‌ الفاظ‌ معهود و متعارف‌ غیر از مصادیق‌ مادّی‌برای‌ واضع‌ چیز دیگری‌ معلوم‌ نبوده‌ است‌، اطلاق‌ عنوان‌، کلمه‌، کتاب‌، و مانندآن‌ها بر موجود عینی‌ از قبیل‌ِ عقل‌، نفس‌، آسمان‌، زمین‌ و نظایر آن‌ مجازنخواهد بود؛ و اگر نزد توده‌ مردم‌ هم‌ چنین‌ اطلاقی‌ مجاز باشد، نزد خواص‌ که‌اصطلاح‌ ویژه‌ خود را دارند، کلمات‌ یاد شده‌ در نظر آنان‌ با وضع‌ تعیّنی‌ یا نقل‌یا اشتراک‌ و مانند آن‌، معنای‌ عام‌ پیدا کرده‌ است‌، و هرگز نزد این‌ محقّقان‌این‌گونه‌ معارف‌ یاد شده‌ مجاز نخواهد بود. لذا، آن‌ چه‌ شیخ‌ محمودبن‌امین‌الدین‌ عبدالکریم‌ بن‌ یحیی‌ شبستری‌ تبریزی‌ ـ از مشاهیر قرن‌ هشتم‌هجری‌ـ فرموده‌ است‌، حقیقت‌ است‌ نه‌ مجاز، و بدون‌ تکلف‌ ادبی‌ قابل‌پذیرش‌؛ زیرا، وی‌ چنین‌ سروده‌ است‌:
به‌ نزد آن‌ که‌ جانش‌ در تجلّی‌ است‌همه‌ عالم‌ کتاب‌ حق‌ تعالی‌ است‌و آن‌ چه‌ سیّد علی‌ بن‌ محمد بن‌ افضل‌الدین‌ محمد برکه‌خجندی‌ ـملقب‌ به‌صائن‌الدین‌ و مکنّی‌ به‌ ابومحمد ـ از مشاهیر قرن‌ نهم‌ هجری‌ ـ در شرح‌ بیت‌مزبور،فرموده‌ است‌ صائب‌ نیست‌؛ زیرا، وی‌ در شرح‌ بیت‌ یاد شده‌، چنین‌ فرموده‌ است‌:
...
همه‌ عالم‌ از تحت‌ ثری‌ تا ورای‌ فلک‌، کتاب‌ حق‌ است‌؛ به‌ تقدیر مضاف‌،یعنی‌ مثل‌ کتاب‌ حق‌ است‌...
زیرا عنوان‌ جوهر، عَرَض‌، اِعراب‌، حروف‌ و نظایر آن‌، اگر هم‌ به‌ لحاظ‌اصل‌ وضع‌ِ حقیقت‌ نباشد، در اصطلاح‌ کسانی‌ که‌ جان‌ آن‌ها در تجلّی‌ است‌بدون‌ تجوّزِ در کلمه‌ یا مجاز در اِسناد می‌تواند هر موجود عینی‌ را کلمه‌، کتاب‌و آیه‌ الاهی‌ دانست‌. از این‌ جهت‌ ـ یعنی‌ صحّت‌ اطلاق‌ عنوان‌های‌ یاد شده‌ ـتدوین‌، سهم‌ بیش‌تری‌ از تکوین‌ ندارد، و تکوین‌ کم‌تر از تدوین‌ سهیم‌ نیست‌؛بلکه‌ سهم‌ کتاب‌ تکوینى‌، بیش‌ از بهره‌ کتاب‌ تدوینی‌ است‌ زیرا، سهم‌ مصداق‌کامل‌ بیش‌ از سهم‌ مصداق‌ غیرکامل‌ است‌، از لحاظ‌ اندراج‌ تحت‌ معنای‌ جامع‌و انطباق‌ مفهوم‌ عام‌ّ بر مصداق‌.
جناب‌ شبسترى‌، در همین‌ راستا، فرموده‌اند:
به‌ آخر گشت‌ پیدا، نفس‌ انسان‌که‌ بر ناس‌ آمد آخِر، ختم‌ قرآن‌یعنى‌، همان‌طور که‌ در نظام‌ تکوین‌ به‌ لحاظ‌ قوس‌ نزول‌، اوّل‌ عقل‌، دوم‌نفس‌ کل‌ و در آخِر نفس‌ِ انسان‌ پدید آمد؛ از جهت‌ ترتیب‌ آیات‌ تدوینی‌ ـ نیز ـانسان‌، در پایان‌ قرآن‌ قرار گرفت‌: «قل‌ أعوذ برب‌ الناس‌، ملک‌ الناس‌، اله‌ الناس‌».یعنى‌، آن‌ چه‌ در اوایل‌ و اواسط‌ قرآن‌ کریم‌ آمد ناظر به‌ مقام‌ کون‌ جامع‌ و عینی‌همه‌ اسمای‌الاهی‌ نیست‌، تنها انسان‌ است‌ که‌ واجد همه‌ اسمای‌ حسنای‌ الاهی‌ وصفات‌ علیای‌ خداوندی‌ است‌، و در آخِر قرآن‌ به‌ عنوان‌ مربوب‌ مخصوص‌خداوند مطرح‌ می‌شود.
کسی‌ که‌ از راه‌ کتاب‌ تدوینى‌، پی‌ به‌ کتاب‌ تکوینی‌ می‌برد، بهره‌ حصولی‌خواهد یافت‌؛ ولی‌ کسی‌ که‌ از راه‌ کتاب‌ تکوینى‌، به‌ اسرار کتاب‌ تدوینی‌می‌رسد، نصیب‌ او علم‌ شهودی‌ خواهد بود.
با بیان‌ گذشته‌، معلوم‌ می‌شود بهتر از اهل‌ بیت‌ عصمت‌ ـ که‌امیرالمؤمنین‌(ع)، سیّد اولیای‌ خدا و خلفای‌ الاهی‌ است‌ ـ کسی‌ نیست‌ که‌ قرآن‌را از بیرون‌ معرّفی‌ کند؛ همان‌گونه‌ که‌، در تبیین‌ محتوای‌ درونی‌ قرآن‌ ـ نیز ـهیچ‌ چیز یا هیچ‌ کسى‌، بهتر از آن‌ها نخواهد بود. و اگر درباره‌ خود قرآن‌جست‌ و جو شود، آن‌ هم‌ چون‌ همتای‌ انسان‌ کامل‌ است‌ در حکم‌ خودانسان‌کامل‌ است‌ نه‌ برتر از او؛ گرچه‌، در عالم‌ ملک‌ و در نشأت‌ تکلیف‌مراحل‌ نازل‌ انسان‌ ملکوتی‌ و کامل‌، تابع‌ حقیقت‌ قرآن‌ خواهد بود. ولی‌ درارزیابى‌، باید حساب‌ هر مرحله‌ از قرآن‌ را با مرحله‌ خاص‌ از مقام‌های‌ رفیع‌انسان‌ کامل‌ به‌ دقّت‌ بررسی‌ کرد.
اطلاق‌ کتاب‌ الاهى‌، بر موجود طبیعی‌
برای‌ تذکّر، برخی‌ از تعبیرهای‌ اهل‌ معرفت‌ درباره‌ اطلاق‌ کتاب‌ بر موجودتکوینی‌ بازگو می‌شود. قیصری‌ (متوفای‌ ۷۵۱ ه . ق‌)، در فصل‌ پنجم‌ از مقدمه‌شرح‌ فصوص‌ ابن‌عربى‌، فرموده‌ است‌: باید معلوم‌ باشد که‌ همه‌ عوالم‌ از کل‌ وجزئى‌، کتاب‌های‌ الاهی‌اند؛ چون‌ به‌ کلمات‌ تامّه‌ آن‌ها احاطه‌ دارند. عقل‌ اوّل‌ ونفس‌ کلى‌، دو کتاب‌ الهی‌اند، و گاهی‌ به‌ عقل‌ اوّل‌، ام‌ّالکتاب‌ گفته‌ می‌شود. و این‌شعر را، در چند مورد کتاب‌ خود به‌ حضرت‌ علی‌بن‌ابی‌طالب‌(ع) نسبت‌ می‌دهد:
فانت‌ الکتاب‌ المبین‌ الذی‌با حرفه‌ یظهر المُضمَر
چنان‌که‌، مرحوم‌ فیض‌کاشانی‌ ـ نیز ـ آن‌ را در صافی‌ به‌ امیرالمؤمنین‌(ع)منسوب‌ می‌داند، و چنین‌ می‌فرماید:
اطلاق‌ کتاب‌ بر انسان‌ کامل‌، در عُرف‌ اهل‌اللّه‌ و اولیای‌ خاص‌ او شایع‌ است‌.
محمد بن‌ حمزه‌ فناری‌ (۷۶۱ ـ ۸۳۴)، از مشاهیر قرن‌ هشتم‌ و نهم‌، درشرح‌ مفتاح‌الغیب‌، صدرالدین‌ محمد بن‌اسحاق‌ بن‌ یوسف‌ بن‌ علی‌ قونوی‌(۶۰۶ ـ ۶۷۳)، از بزرگان‌ قرن‌ هفتم‌ هجرى‌، چنین‌ فرموده‌ است‌: کتاب‌ دوقسم‌ است‌: فعلی‌ و قولی‌؛ آن‌گاه‌ قرآن‌ کریم‌ را ترجمه‌ حقیقت‌ رسول‌اکرم‌(ص)معرّفی‌ کرده‌ و حدیث‌ "کان‌ خُلقُه‌ القرآن‌" را اشاره‌ به‌ آن‌ دانسته‌ است‌.
صدرالدین‌ قونوى‌، در فکوک‌، سرّ نامگذاری‌ انبیاء: به‌ کلمات‌ و نیز سرّنامگذاری‌ حق‌ سبحانه‌ و تعالى‌، ارواح‌ ـ بلکه‌ موجودات‌ را ـ به‌ این‌ نام‌(کلمات‌) موقوف‌ بر شناخت‌ چگونگی‌ ایجاد و مادّه‌یی‌ که‌ آفرینش‌ از آن‌ وتوسط‌ آن‌ و در آن‌ واقع‌ می‌شود، دانست‌، و اظهار داشت‌ که‌ اصول‌ آن‌ را درتفسیر فاتحه‌ الکتاب‌ و در کتاب‌ نفحات‌ یاد کرده‌ام‌. آن‌ گاه‌، راز اجمالی‌ آن‌را در این‌ دانست‌ که‌ خداوند از تأثیر ایجادی‌ خویش‌ به‌ عنوان‌ قول‌، یاد کرده‌است‌، «انما قولنا لشی‌ اذا اردناه‌ ان‌ نقول‌ له‌ کن‌، فیکون‌»، یعنی‌ اگر ایجاد همان‌قول‌ و تکلّم‌ است‌ پس‌ موجود همان‌ مَقُول‌ و کلمه‌ خواهد بود.
قونوى‌، در نفحات‌، چنین‌ می‌گوید:
هر کدام‌ از موجودات‌ که‌ در علم‌ حق‌ متعالی‌ تعیّن‌ علمی‌ یافت‌ و هنوز به‌صِبغه‌ وجودی‌ مُنضَبِق‌ نشد، حرف‌ عینی‌ نامیده‌ می‌شود و به‌ اعتبار تعقّل‌ آن‌ بالوازم‌ خاص‌ قبل‌ از صِبغه‌ یاد شده‌ کلمه‌ غَیْبی‌ یاد می‌شود؛ و به‌ اعتبار ظهور حق‌سبحانه‌ به‌وسیله‌ آن‌ها و انسحاب‌ و جریان‌ حکم‌ تجلّی‌ بر آن‌ها و بر لوازم‌آن‌ها، کلمه‌ وجودی‌ نامیده‌ می‌شود؛ و به‌ اعتبار، موجودات‌، کلمات‌ خداوندند ونام‌ها در اثر اختلاف‌ اجناس‌، انواع‌ و سپس‌ اشخاص‌، مختلف‌ خواهد بود.
چون‌ انسان‌ کامل‌، جامع‌ِ همه‌ کمال‌ها و نیز تمام‌ کلمه‌ها خواهد بود می‌تواندبگوید: «اُعطیت‌ جوامع‌ الکلم‌». چه‌ این‌ که‌، درباره‌ رسول‌اکرم‌(ص) وارد شد، ونیزآن‌ حضرت‌(ص) به‌ امیرالمؤمنین‌(ع) فرمود: «أُوتیت‌َ یا على‌، جوامع‌ العلم‌»گرچه‌ همان‌ عنوان‌، جوامع‌ الکلم‌، کافی‌ است‌ زیرا مقام‌ انسان‌ کامل‌ بیش‌ از یک‌ حقیقت‌نیست‌ و در نشأت‌ ملک‌، برابر آیه‌ سوره‌ آل‌ عمران‌ «وانفسنا وانفسکم‌» وجودمبارک‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌(ع) همان‌ روح‌ مطهّر رسول‌اکرم‌ گرامی‌(ص) خواهد بود.
غرض‌ آن‌ که‌، حقیقت‌ انسان‌ کامل‌، طبق‌ شهادت‌ِ صاحب‌نظران‌ انسان‌ شناس‌،همان‌ کتاب‌ جامع‌ و مهیمن‌ بر سایر کتاب‌ها، کلمه‌ها و موجودهاست‌؛ زیرا، وی‌مظهر اسم‌ (اللّه‌) اعظم‌ است‌؛ و اما، دیگر موجودها، مظهر اسمای‌دیگر.
قونوى‌، در مواردی‌ از فکوک‌، به‌ این‌ مطلب‌ پرداخت‌ که‌: قلب‌ انسان‌ کامل‌مستوای‌ اسم‌اللّه‌ است‌ که‌ آن‌ اسم‌ ذات‌ می‌باشد. انسان‌، که‌ کون‌ جامع‌ است‌،خلیفه‌خداوندی‌ است‌ که‌ محیط‌ به‌ تمام‌ اشیاست‌، زیرا خلیفه‌ باید خلامستخلف‌ عنه‌ را پر کند و اگر منوب‌ عنه‌ هیچ‌ خلا نداشت‌، خلیفه‌ او مظهرمحیط‌ بودن‌ او خواهد بود و مظهر خداوند محیط‌ همانا کون‌ جامع‌ است‌.امیرالمؤمنین‌(ع) هم‌ شمّه‌یی‌ از فضایل‌ مردان‌ الاهی‌ را که‌ به‌ منَصِب‌ ملکوتی‌خلافت‌ خداوند نایل‌ آمدند چنین‌ بازگو می‌فرماید:
...
هجم‌ بهم‌ العلم‌ علی‌ حقیقه‌ البصیره‌، و باشروا روح‌ الیقین‌، واستلانوا مااستَوْعَرَه‌ُ المُترفون‌َ، واُنِسوا بما استوحش‌ منه‌ الجاهلون‌، و صحبوا الدنیابابدان‌ ارواحها مُعَلّقه‌ بالمحل‌ الاعلى‌، اولئک‌ خلفاء اللّه‌ فی‌ارضه‌، والدعاه‌الی‌ دینه‌، آه‌ آه‌ شوقاً الی‌ رؤیتهم‌.
منظور از خلافت‌ در زمین‌ این‌ نیست‌ که‌ قلمرو خلافت‌ او محدوده‌ زمین‌است‌، بلکه‌ مراد آن‌ است‌ که‌ گرچه‌ منطقه‌ خلافت‌ او بسیار وسیع‌ است‌، وجودمُلکی‌ و عنصری‌ او در زمین‌ به‌ سر می‌برد. حضرت‌ علی‌(ع)، از خود به‌ عنوان‌خلیفه‌اللّه‌ و ولی‌اللّه‌ یاد می‌کند، همان‌گونه‌ که‌ در بخش‌ نامه‌های‌ رسمی‌ خود که‌برای‌ کارگزاران‌ امور مالی‌ و صدقات‌ می‌نوشت‌ چنین‌ مرقوم‌ می‌فرمود:
ثم‌ تقول‌: عباداللّه‌،ارسلنی‌ الیکم‌ ولی‌ و خلیفته‌ ....
و درباره‌ انسان‌ کاملی‌ که‌ این‌ عنوان‌ قابل‌ اِنطباق‌ بر حضرت‌ مهدی‌(ع)ـارواحنا فداه‌ ـ است‌، چنین‌ فرموده‌ است‌:
بقیه‌ من‌ بقایا حجته‌، خلیفه‌ من‌ خلائف‌ انبیائه‌.
بنابراین‌، جهان‌ بیرونی‌ کتابی‌ است‌ صامِت‌، و جهان‌ درونی‌ ـ یعنی‌ انسان‌کامل‌ و خلیفه‌ الاهی‌ ـ کتابی‌ است‌ ناطق‌؛ و قرآن‌ تدوینی‌ که‌ رموز جهان‌ بیرون‌را دربردارد، انسان‌ کامل‌ همه‌ آن‌ها را در نهان‌ و نهاد خویش‌ مشهود می‌یابد.
جناب‌ شیخ‌ محمود شبستری‌ در این‌باره‌، در موارد مختلف‌ از گلشن‌رازمی‌فرماید:
جهان‌، جمله‌، فروغ‌ نور حق‌ دان‌ حق‌، اندر وى‌، ز پیدایی‌ست‌ پنهان‌!
جهان‌ انسان‌ شد و، انسان‌ جهانی‌از این‌ پاکیزه‌تر، نَبْوَد بیانی‌
جهان‌ آن‌ِ تو و، تو مانده‌ عاجزز تو محروم‌تر، کس‌ دیده‌ هرگز؟!
جهان‌ را، سر به‌ سر، در خویش‌ بینی‌هر آن‌ چه‌ آید آخِر، پیش‌، بینی‌!
تذکر: گاهی‌ عنوان‌ خلیفه‌، بر خداوند سبحان‌، نسبت‌ به‌ عَبد سالک‌ صالح‌متوکّل‌ِ بر او اطلاق‌ می‌شود؛ که‌ نظیر عنوان‌ مؤمن‌ است‌، که‌ هم‌ بر خداونداطلاق‌ می‌شود، و هم‌ بر بنده‌ او؛ و بحث‌ آن‌ در تبیین‌ «المؤمن‌ مرآه‌ المؤمن‌»مطرح‌ است‌. جریان‌ اطلاق‌ عنوان‌ خلیفه‌ بر خداوند، در نهج‌البلاغه‌، به‌ صورت‌نیایش‌ حضرت‌ علی‌(ع) هنگام‌ عزم‌ بر سفر چنین‌ آمده‌ است‌:
اللّهم‌ انت‌ الصاحب‌ فی‌ السفر، وانت‌ الخلیفه‌ فی‌ الاهل‌ و لا یجمعهما غیرک‌لان‌ المستخلف‌ لا یکون‌ مستصحباً و المستصحب‌ لا یکون‌ مستخلفاً؛
آن‌ چه‌ اطلاق‌ عنوان‌ خلیفه‌ را بر خداوند پیچیده‌ می‌کند، همانا اصالت‌ او وفرعیت‌ بنده‌ اوست‌. بنابراین‌، چگونه‌ تصور صحیحی‌ برای‌ خلافت‌ اصل‌ ازفرع‌ می‌توان‌ داشت‌؟! و آن‌ چه‌ اطلاق‌ عنوان‌ خلیفه‌ را بر بنده‌ نسبت‌ به‌ خداونددشوار می‌کند، نداشتن‌ تصور درستی‌ از خلافت‌ نسبت‌ به‌ خداوندی‌ است‌ که‌ برهمه‌ چیز احاطه‌ دارد، و هیچ‌ ذرّه‌ از او خالی‌ نیست‌، و او ـ نیز ـ از هیچ‌موجودی‌ غایب‌ نیست‌ تا خَلف‌ و ورای‌ او تصور شود، که‌ بنده‌ او در غیبت‌اش‌عهده‌دار کار مخصوص‌ او شود. البته‌، به‌طور اجمال‌، این‌ مسائل‌ مورد اشاره‌قرارگرفت‌ و علاج‌ آن‌ بازگو شد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد