خوش رویی

حسن خلق از مجموعه اى از صفات و برخوردها تشکیل یافته است : نرمش و مدارا ، گشاده رویى ، زبان خوب ، اظهار محبت ، رعایت ادب ، چهره خندان و تحمل و بردبارى در مقابل مزاحمت هاى دیگران .

هنگامى که این صفات و اعمال با یکدیگر آمیخته شد ، به آن حسن خلق مى گویند .
در تعریفى ساده تر ، حسن خلق آن است که انسان با گشاده رویى و چهره شاد و زبان نرم و ملایم با مردم روبرو شود ، و در هر جا و با هر کس با خوش رویى برخورد کند ، لب هایى پر از تبسّم ، و کلماتى پر از محبت و لطف داشته باشد . این یکى از فضایل اخلاقى است که در روابط اجتماعى فوق العاده مؤثر است .
خوشرویی در آیات و روایات
خداوند هم در قرآن می‌فرماید: «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهَِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ[۱] ; محمّد فرستاده خدا است و کسانى که با او هستند در برابر کفّار سر سخت و شدید و در میان خود مهربانند .
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مى فرمایند :
أَکْثَرُ ما تَلِجُ بِهِ اُمَّتی الجَنَّهَ اَلتَّقوى وحُسْنُ الْخُلْقِ[۲] ; بیش ترین چیزى که امت من به سبب آن وارد بهشت مى شوند ، تقوا و حُسن خلق است .
امیرمؤمنان على(علیه السلام)چنین مى فرمایند :
عنوانُ صَحیفَهُ المُؤْمِنِ حُسْنُ خُلْقِهِ[۳] ; سر لوحه نامه عمل انسانِ با ایمان ، حسن خلق او است
امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند :
إِنَّ أَکْمَلَ المُؤْمِنینَ إِیماناً أَحْسَنَهُمْ خُلْقَاً[۴] ; کامل ترین مردم از نظر ایمان ، خوش اخلاق ترینِ آنهاست .
فلسفه بعثت انبیاء
صفت خوشرویى از برترین صفات پیغمبران و بهترین اخلاق برگزیدگان است . فلسفه بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به فرموده خودش خوش خویى است : « برانگیخته شدم تا فضیلت هاى اخلاقى را کامل کنم » . پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نیز در خوش خویى و خوش برخوردى شهره زمان خود بودند . خوشرو به رحمت خدا نزدیک است و مردم در برخورد با او احساس راحتى مى کند و خیر او به جامعه مى رسد ; و مقاصد بندگان خدا به دست او برآورده مى شود ; از این رو خدا هیچ پیغمبرى را برنینگیخت مگر اینکه این صفت در او به صورت کامل وجود داشته باشد .
گره  با هر  کسى  مفکن بر ابرو            چه  بدتر  باشد  از  طبع  تُرُش رو
مپندار از لب خندان زیان است              که خندان روى از اهل جنان است
( ناصر خسرو )
حکایت
۱- پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و خون بهاى شتر
«  نعیمان بن عمرو انصارى » از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ، مردى بود بذله گو و شوخ طبع . روزى مردى اعرابى از بادیه به مدینه آمد و شتر خود را پشت مسجد خوابانید و وارد مسجد شد .
بعضى از اصحاب به نعیمان گفتند : « چه خوب مى شود اگر این شتر را بکشى تا گوشت آن را تقسیم کنیم . پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)قیمتش را به اعرابى خواهد داد » .
نعیمان شتر را کشت و پس از مدتى صاحبش سر رسید و فریاد برآورد و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را به دادخواهى خواست . نعیمان اوضاع را نامساعد دید و از آن جا فرار کرد . رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از مسجد بیرون آمدند و شتر اعرابى را کشته دیدند ، پرسیدند : « چه کسى این کار را کرده است » ؟
گفتند : « نعیمان » .
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فردى را به دنبال او فرستاد تا او را بیاورد . نعیمان را در خانه « ضُباعه بنت زبیر »[۵] که نزدیک مسجد بود ، یافتند که درون گودالى ، پنهان شده بود و با مقدارى علوفه تازه خود را پوشانده بود . پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) با جمعى از اصحاب به مخفى گاه او در منزل ضُباعه آمدند و او را یافتند .
به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) علف ها را از سر و صورت او کنار زدند . نعیمان با پیشانى و رخسارى که از علف هاى تازه ، رنگین شده بود روبه روى پیامبر ایستاد . پیامبر به او فرمودند : « اى نعیمان ، این چه کارى بود که کردى » ؟
عرض کرد : « یا رسول الله ، به خدا قسم ، آنهایى که شما را به مخفى گاه من
راهنمایى کردند مرا به این کار وادار ساختند » .
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) تبسم کنان رنگ علف را با دست مبارک خود از پیشانى و رخسار او پاک کرد و قیمت شتر را به اعرابى داد[۶] .
۲-  اخلاق آسمانى
یکى از اقوام امام سجاد(علیه السلام) ، نزد آن حضرت آمد و شروع به ناسزاگویى کرد . حضرت در جواب او چیزى نفرمودند . وقتى که آن مرد از مجلس خارج شد حضرت به مهمانان خود فرمودند : « حرف هاى این شخص را شنیدید ؟ اینک دوست دارم که با من بیایید تا پیش او برویم و دشنام او را پاسخ دهیم » .آن ها خواسته امام را اجابت کردند و گفتند : « دوست داشتیم که جواب او را مى دادید » .حضرت سجاد(علیه السلام)حرکت کردند و این آیه شریفه را خواندند : آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدى مردم درگذرند (  نیکو کارند  ) و خدا دوست دار نیکوکاران است[۷] .راوى گفت : « ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت به او خوبى خواهد کرد » .وقتى به منزل آن شخص رسیدند ; امام او را صدا زدند و به دربان فرمودند که به او بگوید على بن الحسین(علیه السلام)است .
آن شخص همین که امام را دید گمان کرد حضرت براى جواب گویى آن دشنام ها آمده است .
حضرت فرمودند : « برادر ، تو پیش من آمدى و مطالبى ناگوار و بد گفتى ، اگر بدى هایى که گفتى واقعاً در من است از خداوند مى خواهم که مرا بیامرزد ، و اگر آن چه گفتى در من نیست ، خداوند تو را بیامرزد » .
آن شخص سخنان امام را شنید ، میان چشمان حضرت را بوسید و گفت : « آن چه من گفتم در تو نیست ، من لایق این بدى ها هستم »[۸] .
--------------------------------------------------------
[۱] _ فتح، آیه ۲۹.
[۲] _ الکافی: ج ۲، ص ۱۰۰.
[۳] _ بحار الانوار : ج۶۸ ، ص۳۹۲ .
[۴] _ الکافى : ج۲ ، ص۹۹ .
[۵] _ او دختر عموى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)و همسر مقداد بن اسود بود .
[۶] _ الاعلام : ج۸ ص۴۱ و لطائف الطوائف : ص ۲۶ .
[۷] _ آل عمران : ۱۳۴ (  الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّآءِ وَالضَّرَّآءِ وَالْکَـظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ
وَاللهَُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ  ) .
[۸] _ بحارالانوار: ج ۴۶، ص ۵۴
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد